سال ها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم ؟
از کجا آمده ام ؟ آمدنم بهر چه بود ؟
. به کجا می روم آخر ؟ ننمایی وطنم
شاعر محبوب سالهای اخیر زندگی من
حضرت مولانا
شاید در آینده ای نه چندان دور با دل نوشته ها و برداشت های خودم از حضرت مولانا مهمون دلهاتون بشم.
ولی امروز به معرفی سایت مولانا بسنده میکنم
سایتی عالی و مفید برای دوستاران مولانا و شمس
سایتها و وبلاگ های عکس و والپیپر همواره پرطرفدارترین سایتها بودند
مدتی پیش دوستی عزیز سایت 1x.com را به من معرفی کرد
مجموعه ای بسیار عالی و متنوع ...
نمونه ای از کارهاشون در ابعاد کوچک را میتونین ببینین:
نمیدونم این فیلم در فارسی چطور معنی شده: به دنبال خوشبختی/به دنبال شادی
چندان فرقی نمیکنه
مدتی پیش این فیلم را به پیشنهاد دوست عزیزی دیدم با بازی قابل تحسین ویل اسمیت
محصول 2006 به کارگردانی Gabriele Muccino
دوستانی که مایل به دریافت اطلاعات بیشتر هستند اینجا را کلیک کنید.
...
و اما داستان فیلم، داستان مردی که با مشکلات مالی زیادی برخوردار هست به طوری که همسرش ترکش میکنه ، ولی این مرد با وجود تمام مشکلات دست از سعی و تلاش برنمیداره...
ادامه میده
برای پذیرفته شدن در شغلی جدید، همه ی مشقت ها و سختی ها را تحمل میکنه و در نهایت نتیجه ی تلاشش را میبینه
...
این فیلم را دوست داشتم
چرا ؟!
جدا از ساختار قوی و بازی خوب ویل اسمیت ، بوی امید میداد
در تک تک سکانسها، با تمام بدشانسی ها و مشکلاتی که شخصیت اصلی فیلم درگیرش بود، حتی لحظه ای نا امید نشد...
ادامه داد
و ادامه داد...
تا موفق شد...
این فیلم و تک تک سکانسهایش در ذهنم ثبت شده
سکانسی که کریس گاردنر(ویل اسمیت) مجبور میشه شبی را در دستشویی مترو به همراه پسرش صبح کنه
سکانسی که کریس گاردنر، بعد از پذیرفته شدن در شغل جدید، بغض میکنه، و در پیاده روی خیابان، کف میزنه ...
و سکانسهای بیادماندی دیگه ...
این فیلم با من حرف زد... و به من درس امید داد
دیدن این فیلم را حتی به دوستانی که اهل فیلم نیستن پیشنهاد میکنم... این فیلم انقدر روان و ملموس هست که حتی دوستانی که فیلم باز نیستند را به خودش جذب میکنه
امشب دلم تنگ ِ
با این دل تنگ
نگاهی به کتابخونه ی ذهنم انداختم
کتابها و داستانهایی که خواندم را در ذهنم مرور کردم
یک گوشه ی پاک و پرنور، به ذهنم رسید
داستان پیرمردی تنها و غمگین و شاید فرسوده، که شبها را در رستورانی پاک و پرنور با نوشیدن الکل سپری میکرد
داستان بازگو کننده نگاه متفاوتی است که دو گارسن رستوران به این مرد دارند. گارسنی میانسال که پیرمرد را میفهمه و از درون با تنهایی پیرمرد همدردی میکنه و جوانی که تنها به فکر بستن رستوران و بازگشت به خانه و همخوابی با همسرش هست ...
...
به شخصه با داستانهای همینگوی خیلی خوب ارتباط برقرار میکنم
این داستان، فضای تاریک و غمگینی داشت، حس تنهایی را خیلی خوب بهم انتقال داد
پیرمردی که از دنیا و اطراف جدا بود، با خودش و تنهایی خودش زندگی میکرد
من هم چون کارمند میانسال رستوران، تنهایی پیرمرد داستان را حس کردم، دنیای غمگین و افسردش را ...
برای دوستانی که علاقمند به داستانهای تیره، تنها و غمگین هستند ، خواندن این داستان کوتاه را پیشنهاد میکنم
دوستانی که به زبان انگلیسی تسلط دارن میتونن داستان را در نت هم به صورت آنلاین بخوانند، با عنوان: a Clean, Well-lighted place
و همینطور در کتاب "بهترین داستاهای کوتاه ارنست همینگوی " ترجمه ی گلشیری میتونید، این داستان کوتاه را در کنار داستان کوتاه های برگزیده ی همینگوی مطالعه کنید.
...
شب 19 ماه رمضان، از همتون التماس دعا دارم